منبع: نامعلوم
بعد از باشگاه اومدم زنگ خونه رو زدم، در رو باز نکردن و گفتند جلسه تموم نشده، بیرون باش. رفتم نیم ساعت توی پارک چرخ زدم و برگشتم، بازم گفتند تموم نشده هنوز! با خودم گفتم حل کردن مشکلات کشور هم انقدر وقت نمی گیره! دیگه همون جا دم در ساختمون نشستم. مثل این بدبختهایی که خونه زندگی ندارن یه نیم ساعتی هم آمار کوچه رو گرفتم! بالاخره ساعت 9 شب جلسه تموم شد و منو به خونه راه دادن.
به مادر عزیز میگم: حالا تو این جلسه چی گفتین به هم؟
خواهر عزیز میگه:
بررسی بهترین طرز تهیه خورشت قرمه سبزی (نمک قرمه سبزی رو کی میزنین؟!)
تبادل اطلاعات در مورد قیمت میوه جات و سبزی جات (سبزی آش کیلو چند خریدی؟!)
[احتمالاً] ذکر خیر اشخاص دیگر! (این خانوم فلانی عجب آدمیه ها!!)
و ...
خیلی وقت بود که به وبلاگ نوشی وجوجه هایش سر نزده بودم.
نوشی
و جوجه هایش وبلاگ یه مادرِ که درباره زندگی خودش و بچه هاش می نویسه و اخیرا
به دلایلی مجبور میشه که یه مدت از بچه هاش دور بمونه. (البته این وبلاگ
مدتهاست که آپدیت نمیشه)
وقتی این پستشو خوندم اشک تو چشمام جمع شد. شما هم بخونینش:
"ناشای مامان
با پای برهنه رفته بودی تو تراس، میدونم.
بعدش پاهات رو نشُسته بودی، میدونم.
با همون پای کثیف اومده بودی رو تخت مامان، میدونم.
بدتر از همه کف پاهاتو چسبونده بودی به دیوار. میدونم.
یه جفت کف پای خوشگل کوچولو، دیوار بغل تخت خوابم رو سیاه کرده.
مامان دیشب تا صبح ده بار دیوار رو بوس کرده، میدونی؟"
نظرتون چیه؟ رنگهاش قشنگه؟
ممنون میشم اگر انتقادات و پیشنهاداتتون رو برام بنویسین
محل انتخاب شده برای گذروندن این روز مثل هر سال یه باغ کم درخت بود در حوالی کرج. تقریبا ساعت ده و نیم صبح همه در محل حاضر شده بودند که شامل من، پدر و مادر عزیز، برادر عزیز، خانواده عمه و عموها میشد.
اولش یه کم فوتبال بازی کردیم از نوع گل کوچیک و به سبک دخترونه (توضیح اینکه اکثر بچه های فامیل پدریم دخترند و تو سن و سال خودم) که چون فوتبال مورد علاقه بعضی دخترا قرار نگرفت، با رای گیری به این نتیجه رسیدیم که وسطی بازی کنیم. از اونجایی که من در بازی وسطی مهارت کافی رو ندارم، سریع می سوختم و از بازی خارج می شدم.
تا ظهر وسطی بازی کردیم. بزرگترهای فامیل آتیش روشن کرده بودن و توش سیب زمینی ریخته بودن. اومدیم سیب زمینی خوردیم و صبر کردیم تا پیش غذا که جوجه کباب بود پخته بشه. بعد از جوجه کباب - که خیلی خوشمزه بود و خیلی چسبید - سفره های ناهار کنار هم پهن شدند. هر خانواده ای برای خودش غذا اورده بود که البته از غذای همدیگر هم می خوردن.
بعد ناهار یه کمی استراحت کردیم و وقتی خستگی بچه ها در اومد گفتند زو بازی کنیم. این بازی که از اصلی ترین پایه های این روز محسوب میشه و آخر خنده س
رو به روش همیشگی شروع کردیم.
تو این بازی افراد دو گروه میشن و یه گروه زو میکشه و هر دفعه به نوبت یه نفر داوطلب میشه که زو بکشه. داوطلب زو کشون وارد میدان میشه و سعی می کنه به افراد تیم مقابل دست بزنه و برگرده. اگر هیچ تماسی صورت نگیره که داوطلب جون سالم بدر برده!
اما در صورتی که یکی از افراد تیم مقابل مورد اصابت قرار بگیره، افراد تیم مقابل میریزن رو سرش، پاشو میگیرن و میندازنش رو زمین و سعی می کنن داوطلب بیچاره! رو بکشن طرف خودشون و از طرف دیگه تیم داوطلب سعی می کنن اونو به طرف خودشون بکشن تا نبازه. به همین طریق این حمله و هجوم
و کشمکش ادامه پیدا می کنه. این وسط، برادر عزیز، عامل اصلی ایجاد خشونت و اغتشاش و تقلب شده بود وگرنه دخترا فکرشم نمی کردن که بشه اینطوری هم بازی کرد!
یه بار که من زو می کشیدم دو تا از دختر عمه های عزیز هجوم اوردن منو بگیرن که کله هاشون خورد به هم و هر دو گیج و منگ افتادن زمین.
خوشبختانه چیزیشون نشد ولی مثل اینکه خیلی دردناک بوده تا حدی که اشک یکیشون جاری شد و به همین دلیل این بازی تعطیل شد.
بعد از اون تصمیم گرفتند که "دستش ده" بازی کنند، البته دستش ده که نه، فوتبال امریکایی! بعضی مواقع که توپ دست یکی می افتاد یه عده می ریختن رو سرش تا توپ رو از چنگش در بیارن! از خنده داشتیم می مردیم! همین اتفاق واسه منم افتاد. همه بچه ها ریخته بودند رو سرم ولی من توپ رو ول نمی کردم. البته تلاش بیهوده ای بود، آخرش توپ رو از چنگم در اوردن.
باز هم برادر عزیز این بازی رو به خشونت کشیده بود و باعث بد آموزی به بقیه بچه
های فامیل شده بود. یه بار دختر عموی عزیز چنان حمله ای برای گرفتن توپ به من
کرد که هر دو زمین خوردیم و پای من خورد به تنه درخت بریده ای که روی زمین بود.
خیلی پام می سوخت، وقتی اومدیم خونه دیدم پوستش کنده شده اما خون نیومده. خوب،
بازیه دیگه، پیش میاد.
خلاصه تا غروب همین بازی رو ادامه دادیم چون بازی نسبتا بی خطری بود.(!) بعدشم
کنار آتیش آش رشته خوردیم. بعد از اون هم یواش یواش بساطو جمع کردیم و خداحافظی کردیم و هر کی رفت خونشون. وقتی رسیدیم خونه از خستگی روی پاهام بند نبودم با این وجود دوش گرفتم و
بعدشم خوابیدم.
اینم از گزارش سیزده بدر ما. امیدوارم این روز به شما هم خوش گذشته باشه، واسه من که اینطور بود.